بیا که دیده ی ما بی رخ تو پرخونست
ز خون دیده، تو گویی کنار جیحونست
اگرچه نیست تو را مهر و دوستی با من
به جان دوست که ما را ارادت افزونست
مثل زنند که دل را به دل بود راهی
میان ما نه چنانست دلبرا چونست
نشان صورت او دیده ام نیارد داد
که لطف قدرت پروردگار بی چونست
اگرچه لیلی وقتست او چه غم دارد
ز حال درد دلی کان به حال مجنونست
تو در تنعّم و شادی وصل دلداران
ببخش بر دل آن خسته ای که محزونست
مرا قدی چو الف بود در غم هجران
ببین که پشت جهانی ز بار غم چونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق خود و درد فراق معشوق میگوید. او چشمانش پر از اشک است و این اشکها را به خاطر عشق معشوقش میداند. هرچند معشوق محبت و دوستی به او ندارد، اما شاعر همچنان به او عشق میورزد. او بیان میکند که دلها راهی به سوی یکدیگر دارند، اما بین آنها فاصلهای وجود دارد. شاعر از زیبایی و قدرت پروردگار سخن میگوید که به توانایی او در خلق زیبایی اشاره دارد. او همچنین به حال خود، غم و اندوهش در دوری معشوق اشاره میکند و از او میخواهد ببیند که چگونه این درد بر دل او سنگینی میکند. در نهایت، شاعر از غم دوری و تنهایی خود در دل دنیا سخن میگوید.
هوش مصنوعی: بیا و ببین که چشمان ما بدون چهره تو پر از اشک و خون است، انگار که کنار جیحون نشستهایم و در حال غم خوردن هستیم.
هوش مصنوعی: هرچند که ارتباطی از محبت و دوستی بین ما وجود ندارد، اما با نگاهی به دوستانم، میبینم که ارادت و محبت من نسبت به تو بیشتر است.
هوش مصنوعی: دلها به هم نزدیکند و ارتباطی عمیق میان آنها وجود دارد، اما این نزدیکی که شما تصور میکنید، به این سادگی نیست. عشق و ارتباط واقعی نیازمند تلاش و درک عمیقتری است.
هوش مصنوعی: چهره او را دیدهام، اما نمیتوانم توصیف کنم، زیرا زیبایی و قدرت پروردگار بینظیر است و نمیتوان به آن به سادگی اشاره کرد.
هوش مصنوعی: هرچند که لیلی حال خوشی ندارد، اما برای او اهمیتی ندارد که مجنون در چه حالی است و چه دردی دارد.
هوش مصنوعی: در خوشی و لذت خود غرق شدهای، اما بر دل آن کسی که دلشکسته و غمگین است مهر و محبت افراز.
هوش مصنوعی: من را مانند الف بلند و باریک میدانند، اما غم فقدان و دوری چنان سنگین است که بر دوش جهانیان سنگینی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرم پناه جهان عز دین تویی که ز تو
بها و عزت دین هر زمان برافزونست
خدای داند و او عالم الخفیاتست
که بر کمال بزرگیش عقل مفتونست
که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو
[...]
سپهر قدرا! شوق رهی بخدمت تو
چو لطف شامل تو از قیاس بیرو نست
ز دست هجر تو هر شب فغان سینة من
چو پای همّت تو بر فراز گردونست
گذشت در نظرم عکس نوک خامة تو
[...]
سه روز شد که نگارین من دگرگونست
شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست
به چشمهای که در او آب زندگانی بود
سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخونست
به روضهای که در او صد هزار گل میرست
[...]
مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
زدست نشتر غمهای او که نوشش باد
دل شکسته من همچو رگ پر از خونست
اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم
[...]
بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
منم، که درد من از هیچ بیدلی کم نیست
تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست
مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.