گنجور

 
جهان ملک خاتون

درد عشقی که ز هجران تو بر جان منست

چون دهم پیش کسی شرح که درمان منست

در فراق گل روی تو فغان می دارم

در دلت گشت که این بلبل بستان منست

سر نهادم به سر راه تو عشقت می گفت

او نه مردیست که اندر خور میدان منست

چون سکندر هوس آب حیاتم می بود

گفت آن قطره ای از چشمه ی حیوان منست

نسبت گل به رخش کردم و لاحول کنان

گفت آری ورقی هم ز گلستان منست

بوی عنبر به مشام من دلخسته رسید

گفتم این بوی خوش از طرّه جانان منست

دل عشّاق که در زلف بتان می بندند

شد یقینم که همه در خم چوگان منست

سالها تا ز غم عشق تو سرگردانم

خود نگفتی که جهان بی سر و سامان منست

خاطرم جمع نشد تا ز برم دور شدی

به غلط گوی که این جمع پریشان منست

 
 
 
ابن یمین

دهن غنچه وشت پسته خندان منست

لب شکر شکنت نیک بدندان منست

پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد

دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست

هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان

[...]

سیف فرغانی

ای که لعل لب تو آبخور جان منست

تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست

آب دریا ننشاند پس ازین شعله او

گربآتش رسد این سوز که درجان منست

بتمنای وصال تو بسی سودا پخت

[...]

جهان ملک خاتون

آتشی کز غم هجران تو بر جان منست

ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست

دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم

لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست

چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
فضولی

ماه من نخل قدت سرو خرامان منست

سرو من ماه رخت شمع شبستان منست

می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش

هجر تو درد من و وصل تو درمان منست

دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه