درد عشقی که ز هجران تو بر جان منست
چون دهم پیش کسی شرح که درمان منست
در فراق گل روی تو فغان می دارم
در دلت گشت که این بلبل بستان منست
سر نهادم به سر راه تو عشقت می گفت
او نه مردیست که اندر خور میدان منست
چون سکندر هوس آب حیاتم می بود
گفت آن قطره ای از چشمه ی حیوان منست
نسبت گل به رخش کردم و لاحول کنان
گفت آری ورقی هم ز گلستان منست
بوی عنبر به مشام من دلخسته رسید
گفتم این بوی خوش از طرّه جانان منست
دل عشّاق که در زلف بتان می بندند
شد یقینم که همه در خم چوگان منست
سالها تا ز غم عشق تو سرگردانم
خود نگفتی که جهان بی سر و سامان منست
خاطرم جمع نشد تا ز برم دور شدی
به غلط گوی که این جمع پریشان منست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهن غنچه وشت پسته خندان منست
لب شکر شکنت نیک بدندان منست
پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد
دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست
هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان
[...]
ای که لعل لب تو آبخور جان منست
تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست
آب دریا ننشاند پس ازین شعله او
گربآتش رسد این سوز که درجان منست
بتمنای وصال تو بسی سودا پخت
[...]
آتشی کز غم هجران تو بر جان منست
ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست
دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم
لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست
چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل
[...]
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش
هجر تو درد من و وصل تو درمان منست
دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.