چرا به ترک جفا دلبرا نمیگویی
چرا رخ دلم از خون دیده میشویی
به جان رسید دل من ز جورت ای دلبر
تو تا به کی کنی این سرکشی و بدخویی
مرا ز درد غمت جوی خون رود از چشم
بگو که از من خستهجگر چه میجویی
بیا به چشمه چشمم نشین که هر ساعت
تو در سراب دو چشمم چو سرو میپویی
دلا تو تا به کی آخر ز تاب چوگانش
به سر دوان شده و بیقرار چون گویی
رقیب گفت برو ترک عشق دوست بکن
رقیب بیهدهگو را بگو چه میگویی
مرا سریست فدای ره وفا کردم
نگار من تو چرا این چنین جفاجویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دوات بودی عمری به پیش هر قلمی
به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول
سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک
[...]
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی
تو از نبات گرو بردهای به شیرینی
به اتفاق ولیکن نبات خودرویی
هزار جان به ارادت تو را همیجویند
[...]
خوش است عالم آزادگی و خوش خویی
بدین مقام درآ گر بهشت می جویی
اگر تو آینه ی روی دوست دریابی
به روی آینه بنگر که چون نکورویی
کدام جامِ جم آنجا که سینه ی صافی ست
[...]
کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی
سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی
چه آبروست که حسن از رخ تو می بارد
به وقت صبح که روی چو ماه می شویی
جز از تو روی کسی را نکو نمی بینم
[...]
تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی
سر از برای چه تابی ز ما نهان به چه رویی؟
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی
منم ز شوق ز دیوانه تا تو سلسله زلفی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.