جفا تا کی کنی بر ما نگویی
به خون دیده رویم چند شویی
به جان آمد دل من از جفایت
مکن زین بیش با ما تندخویی
مکن زین بیش خواری بر عزیزان
که در عالم نماند جز نکویی
چو جان و دل بدادم در غم تو
بگو تا از من مسکین چه جویی
دلا بنشین و کنج عافیت گیر
به کوی بی وفایان چند پویی
ندارد با من او یاری ندارد
جهان با درد بی درمان چه گویی
بجز صبرت نباشد هیچ تدبیر
که با درد و غمش سنگ و سبویی
چو رفتت آبرو در عشق بازی
مکن با طبع و خویش سخت رویی
به جان تو که بوی مهرت آید
اگر یک روز خاک ما ببویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر از دلبردن و سختیهایی که از معشوق کشیده است، گلایه میکند. او میگوید که افزایش جفاها و تندخویی معشوقش دیگر از طاقت او فراتر رفته و به او هشدار میدهد که در عالم جز خوبی و نیکی باقی نمانده است. شاعر با بیان احساسات عمیق خود نشان میدهد که چگونه دلش در غم معشوق داغدار است و نمیداند چه باید بکند. او به معشوق میگوید اگر از او هیچ نخواهد، حداقل به یاد محبتش باشد و از بیوفایی دوری کند. در نهایت، او به خود و دیگران یادآوری میکند که باید صبر داشته باشند و در عشق، با سختیها مواجه شوند.
هوش مصنوعی: چقدر باید به ما آزار برسانی، که هیچ وقت نمیگویی چقدر از درد و اشک ما رنج میکشی؟
هوش مصنوعی: دل من از ستمها و سختگیریهایت به تنگ آمده است. دیگر با ما بدخلقی نکن.
هوش مصنوعی: از این بیشتر به عزیزان خود توهین نکن، زیرا در این دنیا چیزی جز خوبی و نیکنامی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: زمانی که جان و دل خود را برای غم تو فدای کردم، بگو که از من بیچاره چه میخواهی؟
هوش مصنوعی: ای دل، نشستی کن و در آرامش زندگی کن؛ چرا که در کوچههای بی وفایی، به دنبال چه کسی میگردی؟
هوش مصنوعی: او کسی را ندارد که به او کمک کند و در این دنیا که پر از دردهای بیپایان است، چه حرفی میتوان زد؟
هوش مصنوعی: غیر از صبر و شکیبایی، هیچ راه و تدبیری وجود ندارد که بتوان با درد و غم آن را تحمل کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آبرویت در عشق رفته است، با خودت و طبیعتت بازی نکن و به بیرحمی ادامه نده.
هوش مصنوعی: به خاطر تو که عطر عشق تو در جانم حس میشود، اگر یک روز خاک ما را بو بکشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
به هر شام و سحر گریم بکوئی
که جاری سازم از هر دیده جوئی
مو آن بی طالعم در باغ عالم
که گل کارم بجایش خار روئی
یقین دان کو نباشی تو ولیکن
نباشی در میان آنگه تواوئی
حروف کائنات ار بازجویی
همه در تو است و تو در لوح اویی
اگر مبصر و گرمسموع جوئی
وگر محسوس وگر معقول گوئی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.