گنجور

 
قطران تبریزی

ای گشته یادگار ز کردار تو شهی

دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی

از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری

از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی

یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام

گاهی جهان ستانی و گاهی عطا دهی

از چشم خصم چشمه خون سر بر آورد

چون دست را بدسته شمشیر بر نهی

با هیبت تو کوهی کاهی شود ولیک

با دولت تو خاری سروی شود سهی

گر پیشت اندر آید دریا بروز جنگ

با اسب و با سلاح ز دریا برون جهی

امسال هست بار خدایا رهیت را

خانه ز دانه خالی و میدان ز می تهی

جانم بسوختند و زان بر فروختند

سیمم بکار گل شد از این هم تو آگهی

کار رهی بساز که دائم تو ساختی

از غله و نبید بده بهره رهی

تا چون رخ صنم بود اندر بهار گل

تا چون رخ شمن بود اندر خزان بهی

بادا رخ عدوی تو همچون بهی ز غم

روی تو باد همچو گل از شادی و بهی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای پیشه تو رامش و پیروزی و بهی

گل رفت و لاله رفت و ترنج آمد و بهی

از دست لاله رویان گل بوی و می ستان

بفزای بر ترنج و بهی رامش و بهی

داد تو روزگار ز دولت همی دهد

[...]

انوری

ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند

احرار روزگار و افاضل ترا رهی

بودند در قدیم امیران و شاعران

واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی

هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان

[...]

مولانا

ای سیرگشته از ما ما سخت مشتهی

وی پاکشیده از ره کو شرط همرهی

مغز جهان تویی تو و باقی همه حشیش

کی یابد آدمی ز حشیشات فربهی

هر شهر کو خراب شد و زیر او زبر

[...]

ابن یمین

ای پیک پی خجسته نسیم سحرگهی

لطفی کن از برای دل خسته رهی

بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش

یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی

یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد

[...]

خواجوی کرمانی

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی

روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد

ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه