خوشش رنگ و خوشش روی و خوشش بوی
خوشش عارض خوشش زلف و خوشش موی
خوشش آن جعد مشکین بر بناگوش
خوشش قامت خوشش چشم و خوش ابروی
خوشش آن لفظ و گفتار چو شکر
خوشش لعل لب شیرین دلجوی
خوشش قند و خوشش قد چو شمشاد
خوشش بر قامت رعنا دو گیسوی
امیدم بود بر وصل چنان یار
که بنشینم زمانی روی بر روی
به بوی آنکه بوسم خاک پایش
به سر گردم چو گویی اندر این کوی
نکرد او رحمتی بر حال زارم
به رویم گرچه دید از خون دل جوی
جهان را در فراقت حال زارست
به فریاد جهان رس ای جهانجوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو جادوچشمْ چُون گلبوی و مینوی؛
سِرِشته از گُل و مِی هر دو را روی.
زبان بگشاد شاپورِ سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
چنان گستاخ شد با آن سمن بوی
که نبود وصف آن کار سخن گوی
اگر حَنْظَل خوری از دستِ خوشخوی
بِهْ از شیرینی از دستِ تُرُشروی
در ایامش مغل ره یافت این سوی
به تاراج بضاعت گشت ره جوی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.