بشست از دیده شرم و از حیا روی
فغان از دست آن بی شرم دلخوی
چه مایه رنج دیدم از جفایش
کشیدم بس بلا از فعل بدگوی
چه خون از دست جورش در جگر رفت
چه اشک از دیده ها در رفت در جوی
به میدان جفا دیدی که خوردیم
بسی چوگان غم زان دست و بازوی
درآمد عقل سرگردانم از پای
به سر گردیدم اندر خاک چون گوی
نیامد هیچ وقت اندر دماغم
ز باغ مهربانیش یکی بوی
هزارت آفرین بر جان و تن باد
که آزارم نجستی یک سر موی
تو بیداد آنچه بتوانست کردی
نگفتی چون کنم من روی در روی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو جادوچشمْ چُون گلبوی و مینوی؛
سِرِشته از گُل و مِی هر دو را روی.
زبان بگشاد شاپورِ سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
چنان گستاخ شد با آن سمن بوی
که نبود وصف آن کار سخن گوی
اگر حَنْظَل خوری از دستِ خوشخوی
بِهْ از شیرینی از دستِ تُرُشروی
در ایامش مغل ره یافت این سوی
به تاراج بضاعت گشت ره جوی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.