دل من درد غمت دارد و تو درمانی
زآنکه باشند همه در دل و تو در جانی
بخور آخر غم احوال دل نیک دلان
مکن ای دوست که ناگه به غمی درمانی
ای صبا نکهت عنبر ز کجا آوردی
تو همانا ز سر کوی غم جانانی
گر گذاری فتدت بر سر کویش زنهار
پرسشی از من بیچاره بکن پنهانی
از منش گوی که جان در سر و کارت کردم
ای بت سنگ دل سیم بدن تا دانی
از غم هجر تو جانم به لب آمد یک دم
نظری سوی من خسته مگر نتوانی
در جهان دست چو در دامن مهرت زده ام
مکن از دامنم ای دوست چو گردافشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و غم ناشی از دوری محبوبش صحبت میکند و میگوید که دلش پر از غم است و فقط وجود محبوب میتواند آن را درمان کند. از دوست خود میخواهد که غم نیکوکاران را نادیده نگیرد و به او توجه کند. او همچنین از صبا میخواهد تا بگوید عطر و بوی خوش از کجا آمده و اگر به سر کوی محبوب برود، از او خواهش کند به او نگاهی بیندازد. شاعر به محبوب میگوید که جانش را فدای او کرده و از او طلب درک و توجه دارد، زیرا غم هجر او به شدت او را آزار میدهد. در نهایت، او خواستار حفظ ارتباط و نزدیکی به محبوب خود است.
هوش مصنوعی: دل من از غم تو رنج میبرد و تو تنها کسی هستی که میتوانی آن را درمان کنی، زیرا همه چیز در دل من متمرکز است و تو در وجود من هستی.
هوش مصنوعی: بخور تا پایان غم دل نیکوکاران، ای دوست، پرهیز کن؛ زیرا ناگهان ممکن است دردی را التیام بخشی.
هوش مصنوعی: ای نسیم، بوی خوش عطر عنبر را از کجا آوردی؟ بیشک این عطر از سمت کوی محبوب غمانگیز ماست.
هوش مصنوعی: اگر روزی به سر کوی او بروی، خواهش میکنم که به صورت پنهان از من بیچاره سؤالی بپرس.
هوش مصنوعی: به من بگو که جانم را فدای تو کردهام، ای معشوق با دل سنگ و بدن نقرهای، تا بدانی که چه احساسی نسبت به تو دارم.
هوش مصنوعی: از درد دوری تو جانم به تنگ آمده است، ای کاش یک لحظه نگاهی به من بیندازی، آیا نمیتوانی این کار را بکنی؟
هوش مصنوعی: در زندگی، من دستم را در دامن عشق تو گذاشتهام؛ پس ای دوست، دامنم را رها نکن و مرا تنها مگذار مثل گردی که در هوا پخش میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.