گنجور

 
جهان ملک خاتون

چرخ کی گردد به کام ما دمی

تا زداید از دل تنگم غمی

تا نهد بر جان مجروحم ز لطف

از شب وصل نگارم مرهمی

باشدم هردم غمی بر دل ز هجر

چون کنم در غم ندارم همدمی

جان بدادم از غم عشقت کنون

ای مسیحای زمان در دم دمی

این دل مسکین شد از هجر تو خون

چون تواند دم کشیدن دم دمی

گر خرامیدی چو سروی سوی ما

من جهان دردم فدایش کردمی

گرچه ماه نو بود در عید خوب

هم ندارد همچو ابرویت خمی

ای عزیز من نمی ارزد چرا

با غم روی تو پیشم عالمی

گرچه مهرت نیست با ما دلبرا

هم ز روی لطف بنوازم دمی

 
 
 
سعدی

بی‌هنر را دیدن صاحب هنر

نیش بر جان می‌زند چون کژدمی

هر که نامردم بود عذرش بنه

گر به چشمش درنیاید مردمی

راست می‌خواهی به چشم خارپشت

[...]

حکیم نزاری

خوش ترست از آبِ حیوان خاکِ می

زندگی زهرست بی تریاکِ می

روحِ راحِ خُلد می آید از او

راحتِ روح است بویِ پاکِ می

دیر شد تا عقلِ روشن بین به عشق

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیر حسینی هروی

پرتو او داده مارا خرمی

ورنه چند و چیست اصل آدمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه