چرخ کی گردد به کام ما دمی
تا زداید از دل تنگم غمی
تا نهد بر جان مجروحم ز لطف
از شب وصل نگارم مرهمی
باشدم هردم غمی بر دل ز هجر
چون کنم در غم ندارم همدمی
جان بدادم از غم عشقت کنون
ای مسیحای زمان در دم دمی
این دل مسکین شد از هجر تو خون
چون تواند دم کشیدن دم دمی
گر خرامیدی چو سروی سوی ما
من جهان دردم فدایش کردمی
گرچه ماه نو بود در عید خوب
هم ندارد همچو ابرویت خمی
ای عزیز من نمی ارزد چرا
با غم روی تو پیشم عالمی
گرچه مهرت نیست با ما دلبرا
هم ز روی لطف بنوازم دمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به انتظار و longing خود از محبوب میپردازد. او از غم هجر و تنهاییاش سخن میگوید و آرزو دارد که روزی محبوبش برگردد تا از این درد رهایی یابد. دل او به خاطر دوری محبوب به شدت رنج میکشد و او خود را مجروح احساس میکند. شاعر در تلاش است تا با یادآوری زیباییهای محبوب، از غم و اندوه خویش بکاهد و در عین حال تاکید میکند که هیچ چیز نمیتواند جایگزین محبوبش شود.
هوش مصنوعی: چه زمانی چرخ فلک به خواسته ما میچرخد تا غم را از دل تنگم بزداید؟
هوش مصنوعی: او میخواهد با لطفت، در شب وصال معشوق، باعث تسکین درد و رنجی شود که بر جانم نشسته است.
هوش مصنوعی: هر لحظه درد و اندوهی از جدایی بر دلم سنگینی میکند، اما از آنجا که در غمهایم هیچ همدمی ندارم، نمیدانم چگونه با این غم کنار بیایم.
هوش مصنوعی: جزء جانم را برای عشق تو فدا کردم، ای مسیحا در این زمان، به هر نفس که میکشم.
هوش مصنوعی: این دل بیچاره به خاطر دوری تو چقدر در حال رنج و عذاب است، پس چطور میتواند حتی لحظهای آرام بگیرد؟
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی و ناز مانند سرو حرکت کنی به سوی من، من تمام درد و رنجهای جهان را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: هر چند که در جشن عید، ماه نو بود و زیبایی خاصی داشت، اما اصلاً به زیبایی و جذابیت ابروی تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: ای دوست عزیز، چرا باید با غم و اندوه همراه باشم وقتی که وجود تو برایم ارزشمندتر از این احساسات است؟
هوش مصنوعی: اگرچه محبت تو همراه ما نیست، اما ای دلبر، فقط برای یک لحظه هم که شده با لطف و مهربانی با من رفتار کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو خوانی ناکس خویشم دمی
هیچ کس در گرد من نرسد همی
چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پر کنم از خود همی
بیهنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان میزند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه
گر به چشمش درنیاید مردمی
راست میخواهی به چشم خارپشت
[...]
خوش ترست از آبِ حیوان خاکِ می
زندگی زهرست بی تریاکِ می
روحِ راحِ خُلد می آید از او
راحتِ روح است بویِ پاکِ می
دیر شد تا عقلِ روشن بین به عشق
[...]
پرتو او داده مارا خرمی
ورنه چند و چیست اصل آدمی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.