گنجور

 
جهان ملک خاتون

بس دولت فیروزست در پای تو سربازی

گر دست دهد ما را به زین نبود بازی

گر کشته شوم جانا بر خاک درت شاید

باشد به غلط روزی بر ما نظر اندازی

قلب من دلداده نقد سر کویت شد

در بوته ی هجرانش زنهار که مگدازی

هجران تو چون کوهست بیچاره منم چون کاه

ای کاه تو با کوهی تا چند کنی بازی

گفتم که هوای تو گیرم خردم می گفت

گنجشک کجا داند صید چو تو شهبازی

ای باد صبا رازی از من بر جانان بر

بشتاب ز روی لطف چون محرم این رازی

ای دوست بگو تا کی در خاک کشی دل را

تا چند سمند غم بر جان جهان تازی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی

بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی

دلها به دم رخشت هست از رگ جان بسته

آیند کشان از پی هر سوی که می تازی

عشاق به میدانت بازند به جد سرها

[...]

غبار همدانی

ای مطرب دل ترسم زین پرده که بنوازی

از پرده برون رازم یکباره بیندازی

ای ساقی جان جامی بر می زده ای عطشان

از بهر یکی جرعه تا چند همی نازی

از کثرت مهر تو وز صرصر قهر تو

[...]

ادیب الممالک

ای آنکه بزعم خویش تو دلبر و طنازی

با بلبل و با طوطی همراز و هم آوازی

بی آلت طیاره در چرخ به پروازی

بالله نه تو طاوسی والله نه تو شهبازی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه