جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵

بس دولت فیروزست در پای تو سربازی

گر دست دهد ما را به زین نبود بازی

گر کشته شوم جانا بر خاک درت شاید

باشد به غلط روزی بر ما نظر اندازی

قلب من دلداده نقد سر کویت شد

در بوته ی هجرانش زنهار که مگدازی

هجران تو چون کوهست بیچاره منم چون کاه

ای کاه تو با کوهی تا چند کنی بازی

گفتم که هوای تو گیرم خردم می گفت

گنجشک کجا داند صید چو تو شهبازی

ای باد صبا رازی از من بر جانان بر

بشتاب ز روی لطف چون محرم این رازی

ای دوست بگو تا کی در خاک کشی دل را

تا چند سمند غم بر جان جهان تازی