گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای مسلمانان خدا را همّتی

تا کند دلدار با من رحمتی

از وصالش هر زمان بنوازدم

کز فراق افتاده ام در زحمتی

در غم وصل تو بودم عقل گفت

کی گدایی یافت زین سان نعمتی

دیده نگشایم ز غیرت بر کسی

در فراقت تا نباشد تهمتی

چون خیالت بگذرد بر چشم من

می نهد بر دیده ی جان منّتی

گر دهد دست آنکه بوسم پای تو

در جهان زین به نباشد دولتی

 
 
 
ناصر بخارایی

گر بیابد جان شیرین فرصتی

با دهانت تنگ دارد صحبتی

بی لب لعلت که کام جان در اوست

عمر شیرین را نباشد لذتی

هرکه در راه تو شد خاک خوار

[...]

قاسم انوار

نیست بی فضل تو جان را قوتی

یا غیاث المستغیثین،رحمتی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه