جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۸

ای مسلمانان خدا را همّتی

تا کند دلدار با من رحمتی

از وصالش هر زمان بنوازدم

کز فراق افتاده ام در زحمتی

در غم وصل تو بودم عقل گفت

کی گدایی یافت زین سان نعمتی

دیده نگشایم ز غیرت بر کسی

در فراقت تا نباشد تهمتی

چون خیالت بگذرد بر چشم من

می نهد بر دیده ی جان منّتی

گر دهد دست آنکه بوسم پای تو

در جهان زین به نباشد دولتی