گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل ز شراب عشق مستی

در زلف نگار پای بستی

تا چند نظر ز دور کردن

بیزار شدم ز بت پرستی

ای جان و جهان تو خاطر ما

بسیار به خار جور خستی

دانی که چو زلف عهد یاران

بشکستی و زود باز رستی

با مدّعیان بد سرانجام

بر رغم من ای پسر نشستی

رنجور غم فراق گشتم

تا درد مرا دوا فرستی

بندیش که در جهان چه خواهد

رنجور به غیر تندرستی

فریاد و فغان که نیست ما را

با عشق رخ تو نام هستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

ای بار خدا به حق هستی

شش چیز مرا مدد فرستی

ایمان و امان و تن درستی

فتح و فرج و فراخ دستی

انوری

همچون سر زلف خود شکستی

آن عهد که با رهی ببستی

بد عهد نخوانمت نگارا

هرچند که عهد من شکستی

کس سیرت و خوی تو نداند

[...]

خاقانی

بر دیده ره خیال بستی

در سینه به جای جان نشستی

وز غیرت آنکه دم برآرم

در کام دلم نفس شکستی

مرهم به قیامت است آن را

[...]

مولانا

ای آنک تو خواب ما ببستی

رفتی و به گوشه‌ای نشستی

ای زنده کننده هر دلی را

آخر به جفا دلم شکستی

ای دل چو به دام او فتادی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه