بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی
مرهم به قیامت است آن را
کامروز به تیر غمزه خستی
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی
از چاه غمم برآوریدی
در نیمهٔ ره رسن گسستی
دیوانه کنی و پس گریزی
هشیار نهای مگر که مستی
گر وصل توام دهد بلندی
هجران تو آردم به پستی
تو پای طرب فراخ می نه
ما و غم عشق و تنگدستی
نگذاری اگر چنین که هستم
وامانمت آنچنان که هستی
خاقانی را نشایی ایراک
خود بینی و خویشتن پرستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود در مورد عشق و جدایی میپردازد. او از احساس درد و ناکامی ناشی از جدایی صحبت میکند و به زیبایی و جذبه معشوق اشاره میکند که در دلش نشسته است. شاعر از غم و تبهای عشق و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید و از طرفی به وضعیت دیوانگی و مستی خود اشاره دارد. او به دوگانگی عشق و جدایی اشاره میکند و بیان میکند که چگونه عشق میتواند انسان را به اوج یا به قعر بکشاند. در نهایت، شاعر به خودپرستی و خودبینی معشوق انتقاد میکند و نگرانی خود را از آینده بیان میکند.
هوش مصنوعی: در ذهن تو تصویر او را به گونهای جا دادهای که انگار در دل تو به جای نفس کشیدن نشسته است.
هوش مصنوعی: به خاطر غیرتم، نمیتوانم در دل خود حرفی بزنم و درد و رنجی را که دارم، به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: مرهم در روز قیامت بر زخمهایی که امروز با تیر غمزه زدهای به وجود آمده، وجود خواهد داشت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از عمق وجودم احساس نیاز نکنم و شوق قلبی نداشته باشم، نمیتوانی این التهاب و اشتیاق مرا درمان کنی.
هوش مصنوعی: در میانهی مسیر، به ناگاه، بار غم و اندوه من را برطرف کردی و ساحل نجات را به من نشان دادی.
هوش مصنوعی: تو دل را به دیوانگی میآوری و سپس از آن دور میشوی، ولی خودت هم نمیدانی که در این کار چقدر غافلی و در واقع مستی.
هوش مصنوعی: اگر وصالت را به من بدهی، دوری و جداییات مرا به پستی و سقوط میکشاند.
هوش مصنوعی: شما خوشی و شادی را به خوبی میشناسید، اما ما در اینجا با غم عشق و فقر دست و پنجه نرم میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر اجازه ندهی که من همینطور که هستم باقی بمانم، نتیجهاش این خواهد بود که تو نیز همانی خواهی شد که هستی.
هوش مصنوعی: خاقانی را نشانی از خودت ببین و به خودت افتخار کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
همچون سر زلف خود شکستی
آن عهد که با رهی ببستی
بد عهد نخوانمت نگارا
هرچند که عهد من شکستی
کس سیرت و خوی تو نداند
[...]
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
[...]
یک جام به من ده و برستی
از علتِ خویشتنپرستی
ساقی بنهم چرا بننهم
بر پای تو سر که حق به دستی
من جان به لب و تو جام بر کف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.