جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۴

ای دل ز شراب عشق مستی

در زلف نگار پای بستی

تا چند نظر ز دور کردن

بیزار شدم ز بت پرستی

۳

ای جان و جهان تو خاطر ما

بسیار به خار جور خستی

دانی که چو زلف عهد یاران

بشکستی و زود باز رستی

با مدّعیان بد سرانجام

بر رغم من ای پسر نشستی

۶

رنجور غم فراق گشتم

تا درد مرا دوا فرستی

بندیش که در جهان چه خواهد

رنجور به غیر تندرستی

فریاد و فغان که نیست ما را

با عشق رخ تو نام هستی