زان لعل لبم بده زکاتی
تا در تن ما کنی حیاتی
چون شکّر آن لبم ندادی
ای جان و جهان کم از زکاتی
از دوست جز این قدر نخواهم
کاندر قدمش بود ثباتی
بر خط لبم دهد به هر سال
آن نور دو دیدگان براتی
در سیهی دیده گو قلم زن
گر زآنکه نیابد او دواتی
من تشنه آن لب چو قندم
سودم نکند لب فراتی
در عرصه عشقت ای جهانگیر
شاه دل من شدست ماتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سلطان سریر کایناتی
شاهنشه کشور حیاتی
یا ساقیةالمدام هاتی
وامحوا بمدامة صفاتی
من عین مدامة رحیق
لا تمزجها منالفرات
اشبع طربا و رو عیشا
[...]
ما را ز دهانِ تو نباتی
یعنی که به بوسه ای براتی
شکرانه ی روزگارِ خود را
از گوشه ی لب بده زکاتی
شیرینتر و نغزتر نباشد
[...]
درمصر رخت مرا نباتی
فرمای بآن لبان براتی
چشمت کشدم اگر بغمزه
وز بوسه دهد لبت حیاتی
هم زینت کعبه به بطحا
[...]
ای واحد و وحدت تو ذاتی
نه بالعددی و ممکناتی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.