گنجور

 
جهان ملک خاتون

آه از ستم زمانه ی دون

کاو کرد مرا جگر پر از خون

از درد فراق آن دلارام

از دیده روان شدست جیحون

قدی چو الف که بود ما را

از تاب فراق کرد چون نون

لیلی صفتا منم ز شوقت

سرگشته به کوه و دشت مجنون

عشق رخت ای بت ستمگر

نتوان که ز دل کنیم بیرون

از دیده نمی رود خیالت

یادم نکنی ز بخت وارون

چشم تو بریخت خون دلها

هردم به هزار مکر و افسون

آب رخ ما ز آتش هجر

کردی تو به خاک راه هامون

بر هر دو جهان تو حاکمی عدل

ما را نرسد چگونه و چون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

قسم تو ریاست از ریاست

اسمی است شریف و معنیی دون

سقا بودی چو ... از اول

چون ... رئیس گشتی اکنون

چون ... نهی کلاه اطلس

[...]

مولانا

عقل از کف عشق خورد افیون

هش دار جنون عقل اکنون

عشق مجنون و عقل عاقل

امروز شدند هر دو مجنون

جیحون که به عشق بحر می رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه