گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای بت سنگین دل سیمین بدن

مه رخ شکّرلب شیرین دهن

نیست چو روی تو رخ آفتاب

نیست به بالای تو سرو چمن

پیش دهان شکرینت دگر

طوطی خوش گوی نگوید سخن

جور مفرمای بتا بیش ازین

نیش فراقت به دل ما مزن

گر قدمی می نهی از روی لطف

ای بت دلخواه به بیت الحزن

جان کنمت پیشکش و سر فدا

گر تو درآیی به در آغوش من

گر گذری بر سر خاکم کنی

من ز محبّت بدرانم کفن

از سر اخلاص و محبّت بیا

هم ز جهان بیخ ستم را بکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode