گنجور

 
صائب تبریزی

اهل معنی گرچه خاموشند از تحسین من

غوطه در خون می زنند از معنی رنگین من

سکته بی دردی از خواب عدم سنگین ترست

ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من

در جگرگاه نواسنجان این بستانسرا

تیغها خوابیده از هر مصرع رنگین من

از ید بیضای کلک من جهانی روشن است

گر به ظاهر نیست شمعی بر سر بالین من

مایه دار معنیم، دعوی نمی دانم که چیست

خودفروشی نیست چون بی مایگان آیین من

دیده یوسف شناس از خود بود منت پذیر

می کند تحسین خود، هر کس کند تحسین من

صور محشر پاره سازد گر گلوی خویش را

برنمی گردد صدا از کوه با تمکین من

نیست از منع تماشایی پر از گل گلشنم

دست و پا از جوش گل گم می کند گلچین من

شهد گفتار مرا صائب قوام دیگرست

خامه ها را کرد بی شق معنی شیرین من