گنجور

 
جهان ملک خاتون

از درد منال ای دل چون نیست تو را درمان

هر درد بود در دل درد تو بود بر جان

هستی تو طبیب دل با کس نتوانم گفت

تو جانی و جان از دل چون درد کند پنهان

یا چاره دردم کن از وصل شبی جانا

یا دست به خونم کن و ز درد مرا برهان

هر چند بود مشکل دردی که دوایش نیست

این درد من مسکین پیش تو بود آسان

سامان نبود ما را از مایه سودایی

آن سر که در او سود است خود چون بودش سامان

آمد ز صبا بویی از گلشن جان باری

چون جنّت فردوس است امروز سرابستان

بسیار مخور غصّه چون عمر نمی ماند

داد طرب و شادی ای دل ز جهان بستان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode