دلا تا کی به درد او بسازیم
چو زر در بوتهٔ هجرش گدازیم
خیالش دایماً مهمان دل شد
بیا تا برگ مهمانی بسازیم
سهی سروا مکن زین بیشتر ناز
که پیش قد و بالایت بنازیم
نیاز ما به روی تست جانا
وگرنه از دو عالم بی نیازیم
میان انجمن در بوستانها
به یاد قامتت ما سرفرازیم
چو بلبل با رخ گل رنگ بازم
بیا ای دل که تا عشقی ببازیم
هوای کوی عشقت گر بلندست
به چرخ وصل تو چون شاهبازیم
به یکباره مشوی از کار ما دست
که تا جان و جهان در پات بازیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که ما از چیز مردم بی نیازیم
به داد و دین همی گردن فرازیم
نیامد وقت آن کاو را نوازیم؟
ز کار افتادهای را کار سازیم؟
بدو گفتند پس با تو چه سازیم
که تو میسوزی و ما میگدازیم
به میدان ارادت اسب تازیم
به چوگان سعادت گوی بازیم
ز خاک رهگذارت سر فرازیم
به خدمتکاریت جان صرف سازیم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.