تا به کی در غم عشق تو چنین درسازیم
زآتش مهر رخ دوست چو زر بگدازیم
شمع جمعی تو و پروانه بیچاره منم
با میان آی که تا در قدمت سر بازیم
همچو سروم ز در ای دوست به شادی بخرام
تا نثار قدمت ما سر و زر در بازیم
در جهانم هوس خاک سر کوی تو بود
در هوای شب وصلت صنما چون بازیم
در فراق رخت ای دوست چه پرسی حالم
با غم و غصّه و با خون جگر می سازیم
کس در این واقعه دست من مسکین نگرفت
غیر اشکم که در این واقعه ها دمسازیم
گفته بودند که تو بنده نوازی دانی
خود نگفتی که جهان را شبکی بنوازیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او به غم و دوری از معشوقش اشاره کرده و میخواهد تا کی در این غم زندگی کند. او خود را مانند شمعی میداند که در برابر محبت معشوق ذوب میشود و در انتظار آمدن اوست. شاعر با ابراز حسرت و longing به یاد تو در خاک کوی محبوبش میافتد و به سختی فراق و غم عشقش اشاره میکند. او از بیکسی خود در این درد سخن میگوید و از معشوقش میخواهد که به او نوازی کند و او را تسلی دهد. در کل، شعر تمی عمیق از عشق، فراق و آرزوها را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تا کی باید در غم عشق تو اینطور بسوزیم؟ از آتش محبت چهره دوست مانند طلا ذوب میشود.
هوش مصنوعی: من در آتش عشق تو مثل پروانهای هستم که به دور شمع تو میچرخد. ای کاش تو هم به من توجه کنی و من بتوانم در پای قدمت سر تعظیم فرود آورم.
هوش مصنوعی: ای دوست، همچون گلی که با سرخی و شادابی در آید، به خوشحالی برافراز و تا هنگامی که ما به پای تو نثار جان و مال میکنیم، در مهمانی عشق با نشاط و سرزنده باش.
هوش مصنوعی: در زندگیام آرزوی بودن در دیار تو را دارم، در زمانی که به یاد شب وصالت هستم، ای محبوبم، مانند بازهای آزاد و شاداب.
هوش مصنوعی: در غم دوری تو، ای دوست، حال من را نپرس. من با درد و اشک و اندوه کنار میآیم.
هوش مصنوعی: هیچکس در این ماجرا به کمک من نیامد جز اشکهای من که در این اتفاقها همراهم بودند.
هوش مصنوعی: گفته بودند که تو در نوازش و مهربانی مهارت داری، اما خودت نگفتی که میتوانیم تمام جهان را نیز با محبت نوازش کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مست و لایعقل و دردی کش و خم پردازیم
رند و شوریده و دیوانه و شاهد بازیم
شهر بیفتنه نباشد زِچو ما شیفتگان
که بتی میشکنیم و دگری میسازیم
زاهدان را به چه زادند و چه میپروردند
[...]
در سخن سنجی هرکس بتر از غمازیم
وای بر ما که درین بزم سخن پردازیم
سفر اول شوق است به کویت ما را
صید ما زود توان کرد که نوپروازیم
کیست کز مطرب این بزم در آتش ننشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.