نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم
نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم
زحال زار من ای هر دو دیده ام خبرت نیست
که نیست در غم تو غیر آه و ناله قرینم
برفتی از برم ای ماه سروقد گل اندام
بگو که باز کی آن روی دلستان تو بینم
بر آسمان شدم افغان ز روز هجر و جدایی
فراغتیست به وصلت مرا ز ملک زمینم
تراست شادی ایام وصل دلداران
ترّحمی بکن آخر که در فراق حزینم
تراست از من مسکین فراغتی چه توان کرد
من بلاکش بیچاره در فراق چنینم
به غیر تلخی هجران ندیده ام به جهان هیچ
اگر سؤال کنندم به روز بازپسینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوه جدایی محبوبش سخن میگوید. او به شدت دلتنگ و ناراحت است و هیچ شادی یا آرامشی در زندگیاش نمیبیند. با بیان احساسات عمیق خود، از سختیهای فراق و ناراحتیهای ناشی از آن سخن میگوید. شاعر به یاد محبوب، آرزوی دیدار دوبارهاش را میکند و از تلخیها و دردهای جدایی میگوید. این شعر بیانگر حال زار و ناامیدی او در عشق است.
هوش مصنوعی: نه شانس آن را دارم که شبی در کنار تو باشم، و نه دلم میپذیرد که به جای تو کسی دیگر را انتخاب کنم.
هوش مصنوعی: ای چشمهای من، تو از وضعیت زار من آگاهی نداری؛ در غم تو جز آه و ناله، هیچ چیزی همدم من نیست.
هوش مصنوعی: رفتهای ای ماهی که چون سرو قامت وز گل هستی، بگو کی دوباره چهره زیبا و دلنشین تو را خواهم دید؟
هوش مصنوعی: در آسمان به فریاد آمدم از روز جدایی و دوری، اما اکنون به خاطر وصال تو از زمین آزاد شدهام.
هوش مصنوعی: ای شادی روزهای وصال عاشقان، لطفی کن و به یاد من باش، زیرا من در غم فراق بسیار ناراحتم.
هوش مصنوعی: من، آن بیچاره و بینوا، از تو انتظار آرامشی دارم، اما چه کاری از دستم برمیآید که در این دوری تو دچار سختی هستم.
هوش مصنوعی: به جز تلخی جدایی، در دنیا چیزی دیگری ندیدهام. اگر از من بپرسند در روز واپسین چه چیزی را تجربه کردهام، فقط همین درد جدایی را میگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک ام شبی که به خلوت جمال دوست ببینم
به از ممالک روی زمین به زیر نگینم
سماع بربط و جام خوش و حریف موافق
به روی دوست برآنم که در بهشت برینم
نه مرد باشم و باشم سزای آتش دوزخ
[...]
ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
ولی تعلق خاطر نمیهلد که نشینم
سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان
کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم
گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش
[...]
تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم
مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم
چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من
گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم
سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان
[...]
کدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟
که در برابرت آیم، صباح روی تو بینم
زهی مراد! که عاشق هلاک روی تو گردد
مراد من همه اینست، من هلاک همینم
گهی که سر بنهم بر زمین بپیش سگانت
[...]
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم
سپاه غمزه کشیدی به غارت دل و دینم
نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.