گفته بودی از لبت درمان کنم
وز وصالت یک شبی مهمان کنم
از در بختم درآ بی انتظار
تا جهان در پای تو قربان کنم
تا به کی من دیده بی خواب را
در فراق روی تو گریان کنم
تا به چند آخر دل غمدیده ام
بر سر نار غمت بریان کنم
در فراق روی خوبت تا به کی
انتظار وعده جانان کنم
کرده ای فرمان به جانم بنده ام
من ز جان و دل تو را فرمان کنم
سرو را گر هست جای اندر سر آب
من تو را مأوا میان جان کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فخر دین یک التماسست از توام
روزها شد تا همی پنهان کنم
خرده اکنون در میان خواهم نهاد
بر تو و بر خویشتن آسان کنم
کبشکی داری اگر بخشی به من
[...]
شیخ گفتش هرچه گویی آن کنم
وآنچه فرمایی به جان فرمان کنم
هم به درد این درد را درمان کنم
هم به صبر این کار را آسان کنم
یا برآرم پای جان زین آب و گل
یا دل و جان وقف دلداران کنم
داغ پروانه ستم از شمع الست
[...]
پیش رویش جان و دل قربان کنم
هرچه فرماید نگارم آن کنم
گر بگوید ترک جان کن در غمم
هجر جان در پیش دل آسان کنم
هر شب اندر بستر غمخوارگی
[...]
جذبه ای،تا یک زمان طیران کنم
در هوای لامکان جولان کنم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.