گفته بودی از لبت درمان کنم
وز وصالت یک شبی مهمان کنم
از در بختم درآ بی انتظار
تا جهان در پای تو قربان کنم
تا به کی من دیده بی خواب را
در فراق روی تو گریان کنم
تا به چند آخر دل غمدیدهام
بر سر نار غمت بریان کنم
در فراق روی خوبت تا به کی
انتظار وعده جانان کنم
کردهای فرمان به جانم، بندهام
من ز جان و دل تو را فرمان کنم
سرو را گر هست جای اندر سر آب
من تو را مأوا میان جان کنم