ز گل با روی تو باشد فراغم
چرا با روی تو باشد مرا غم
نبینم غیر رویت در جهان روی
تویی در عالم ای چشم و چراغم
بسی داغ فراقت در دلم بود
مجدّد کرده ای بر سینه داغم
مرا با روی و قدّت ای دلارام
فراغت باشد از بستان و باغم
به وصلت بلبلی بودم ثناخوان
کنون از داغ هجران همچو زاغم
اگرنه سرو قدّت دربر آید
به دیده در نیاید باغ و راغم
نسیم صبح بوی زلفش آورد
ز عنبر تازه شد باری دماغم