گنجور

 
ایرج میرزا

قنبل الدوله مقبل دیوان

آن که نبْوَد مثال او شیطان

قد او نیست جز چهار وجب

نصف او گشته در زمین پنهان

هیچ سروی به قامتش نرسد

در زمانه به هیچ سروستان

نبُوَد همچو قد او سروی

نه به تهران و نه به تویسرکان

در طفولیت او گذر می کرد

یکشب از راه رشت زی زنجان

این شنیدم که بچۀ گرگی

کون او را درید با دندان

لیک گویند زخم کیرست این

زده او بچه گرگ را بهتان

رفته تا در ادارۀ اوقاف

کرده او کون خویش وقف جهان

ای بسا خورده وقف مردم را

حال از کون خود دهد تاوان

در میان تمام مأکولات

میل دارد بسی به بادمجان 

بیند ار عکس کیر در دریا

دل به دریا زند بدون گمان

خایه اش دانی از چه پاره شده

بس زَدستند زیر او رندان