گنجور

 
حسین خوارزمی

نگار سرو قد گلعذار من آمد

قرار جان و دل بیقرار من آمد

مرا ز طعنه خلق و ز جور دور فلک

چه غم کنون که بت غمگسار من آمد

مهی که از بر من رفته بود چندی وقت

ز سیر چرخ کنون بر کنار من آمد

سزد که بیش ننالم ز ریش نیش جفا

کنون که مرهم جان فکار من آمد

چه احتیاج مرا بعد از این بسرو و چمن

کنون که سرو قد گلعذار من آمد

هزار شکر که بار دگر بر غم حسود

مراد خاطر امیدوار من آمد

رسید یار و حسین شکسته میگوید

چه غم ز دشمنم اکنون که یار من آمد