گنجور

 
حسین خوارزمی

رفتی و یاد تو ز دل ریش من نرفت

نقش خیال روی تو از پیش من نرفت

ملک وجود من ز غمت گرچه شد خراب

سلطان عشقت از دل درویش من برفت

در دور عشق روی تو ایماهرو نماند

نیش غمی که بر جگر ریش من نرفت

این میکشد مرا که دل بیوفای تو

جز بر مراد خصم بداندیش من نرفت

تا جرعه ای حسین ز جام تو نوش کرد

آن ذوق هرگز از دل بیخویش من نرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کوهی

آن نازنین پسر که دل از ما ربود و رفت

خود را چو مه ز دور بهر جانمود و رفت

یک خنده کرد از لب لعل عقیق رنگ

خون دلم ز دیده گریان گشود و رفت

در فکر آن دهان که دل ما چو موی شد

[...]

صغیر اصفهانی

خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت

یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت

بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم

چون شمع کاتشش بوجود از زبان گرفت

خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه