گنجور

 
حسین خوارزمی

نظر بحال دل خسته ام نمی فکنی

اگر چه روز و شب ای دوست در درون منی

صبا ز چین سر زلفت ار برد بوئی

بسی شکست که آرد به نافه ختنی

منم که عهد تو ای دوست نشکنم هرگز

توئی که خاطر من لحظه لحظه می شکنی

ز روی لطف تو شعر مرا پسندیدی

سزد که نام برآرم کنون به خوش‌سخنی

منم که جان به وفاداری تو خواهم داد

تو گر وفا کنی ای نازنین وگر نکنی

حسین بی رخ تو میل انجمن نکند

که نور دیده عشاق و شمع انجمنی