گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حسین خوارزمی

جانم بسوخت از غم و بی غم نمیکنی

دانی جراحت دل و مرهم نمیکنی

گفتم کنی عیادت ما از سر کرم

مردیم و پای رنجه بماتم نمیکنی

ما از تو قانعیم بیک غمزه سالها

یارب چه موجبست که آن هم نمیکنی

جان مرا ز آتش حسرت بسوختی

جانا حذر ز آه دمادم نمیکنی

چون حسن خویش دمبدم افزون کنی جفا

وز ناز و عشوه یک سر مو کم نمیکنی

جان مرا که محرم اسرار کبریاست

اندر حریم وصل تو محرم نمیکنی

تا گفتمت که ای گل خندان به بینمت

چشم مرا ز گریه تو بی نم نمیکنی

عالم ز عشق تو همه در شورشند و تو

هیچ التفات جانب عالم نمیکنی

رفت آنکه از جفای تو فریاد کردمی

یا ذکر جور و یاد ز بیداد کردمی