گنجور

 
حسین خوارزمی

ای کاشکی غم تو نصیب دلم شدی

تا با غم تو خاطر خود شاد کردمی

خسرو نیم که بر لب شیرین طمع کنم

باری همان وظیفه فرهاد کردمی

آن شد که در مقابل رخسار و قامتت

وصف لطافت گل و شمشاد کردمی

گر با دلم خیال تو میساخت پیش از این

والله که از وصال تو کی یاد کردمی

با من اگر جنایت عشقت قرین شدی

دل را ز قید عقل خود آزاد کردمی

همچون حسین نامه هستی دریدمی

آنگاه درس عشق تو بنیاد کردمی

 
 
 
غالب دهلوی

رفت آن که کسب بوی تو از باد کردمی

گل دیدمی و روی ترا یاد کردمی

رفت آن که گر به راه تو جان دادمی ز ذوق

از موج گرد ره نفس ایجاد کردمی

رفت آن که گر لبت نه به نفرین نواختی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه