گنجور

 
حسین خوارزمی

بار دیگر فتنه ای در انس و جان انداختی

چهره بنمودی و آتش در جهان انداختی

از برای خاکساران بر سر کوی طلب

فرش عزت بر فراز آسمان انداختی

عشق را سرمایه ای داده ز حسن دلبران

شورش و آشوب در کون و مکان انداختی

بوئی از گلزار لطف خویش بخشیدی بگل

غلغلی در بلبلان بوستان انداختی

تیغ بی باکی نهاده در کف سلطان عشق

رسم یغمای خرد در ملک جان انداختی

داده وحدت را ظهور اندر جلابیب صور

نام کثرت در میان این و آن انداختی

لب فرو بستم ز اسرارت ولی از جرعه ای

بیخودم کردی و آخر در زبان انداختی

حسن را با ناز پیوستی و در اهل نیاز

عشق و تقوی را جدائی در میان انداختی

از محبت شعله‌ای افروختی وز پرتوش

شعله در جان حسین ناتوان انداختی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode