بار دیگر فتنه ای در انس و جان انداختی
چهره بنمودی و آتش در جهان انداختی
از برای خاکساران بر سر کوی طلب
فرش عزت بر فراز آسمان انداختی
عشق را سرمایه ای داده ز حسن دلبران
شورش و آشوب در کون و مکان انداختی
بوئی از گلزار لطف خویش بخشیدی بگل
غلغلی در بلبلان بوستان انداختی
تیغ بی باکی نهاده در کف سلطان عشق
رسم یغمای خرد در ملک جان انداختی
داده وحدت را ظهور اندر جلابیب صور
نام کثرت در میان این و آن انداختی
لب فرو بستم ز اسرارت ولی از جرعه ای
بیخودم کردی و آخر در زبان انداختی
حسن را با ناز پیوستی و در اهل نیاز
عشق و تقوی را جدائی در میان انداختی
از محبت شعلهای افروختی وز پرتوش
شعله در جان حسین ناتوان انداختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی
فتنهای در مجلس صاحبدلان انداختی
راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام
وین حکایت در زبان این و آن انداختی
عارفان را با پریرویان کشیدی در سماع
[...]
تا ز حسن خویش عکسی در جهان انداختی
عاشقان را آتش اندر خانمان انداختی
ریخته در کام هستی جرعه ای از جام عشق
شور و غوغا در زمین و آسمان انداختی
تا شناسد مر ترا در هر لباسی چشم جان
[...]
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شورید گان انداختی
یکنظر کردی بسوی دل ز چشم شاهدان
زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختی
در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی
[...]
رفتی و شوری به جان ناتوان انداختی
آمدی و آتشی در خان و مان انداختی
ناوک اندازان چشمت هر طرف در جلوه اند
تا چو ابرو بر سر بازو کمان انداختی
مهربانیها نمودی اول و آخر چو شمع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.