گنجور

 
حسین خوارزمی

اگر چه شد دل ریشم ز دست هجر تو خون

نشد خیال وصال تو از سرم بیرون

وفا و مهر تو از جان و دل همی ورزم

اگر چه میکشم از تو جفای گوناگون

ز عین جهل بود گر ز عشق برگردم

ز بار غم الف قدم ار شود چون نون

نماند طاقتم از هجر و صبر من کم شد

ولیک عشق تو هر لحظه میشود افزون

برفته از دل من نقش غیرت از غیرت

درون مسکن دل عشق تو نمود سکون

اگر نه بسته زنجیر طره ات گردم

خرد هر آینه نسبت کند مرا مجنون

ز بسکه گریه کنان از در تو میگذرم

شده ست کوی تو از خون دیده ام گلگون

هزار کس چو حسین آمدند بر در تو

دمی ز خانه برون شو برای اهل درون