گنجور

 
حکیم نزاری

مجاوران صوامع مگر نمی دانند

که ساکنان خرابات عشق مردانند

قلم به حرف خطا می کشند در قومی

که بر جریده محصول حاصل ایشانند

بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست

اگر نه غافل از اینند و فارغ از آنند

رحیق و کوثر و حور و قصور و طوبی را

به یک نظر بدهند و غنیمتی دانند

چه حاجت آتش دوزخ که خویشتن از دوست

به اختیار بسوزند اگر جدا مانند

مجاهدان مترصد نشسته اند که جان

فدای دوست چو فرمان دهد برافشانند

فغان ز قصه زرّاقیان زهد فروش

جهود باشم ار آن کافران مسلمانند

برون نه از حد هستی و از وجود قدم

که بازماندگان خویشتن پرستانند

نزاریا بده انصاف خود چه می دانی

که گر تو خود بدهی ورنه از تو بستانند