گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
همام تبریزی

جان‌ها در آتشند که جانان همی‌رود

سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همی‌رود

یعقوب را زیوسف خود دور می‌کنند

خاتم برون ز دست سلیمان همی‌رود

آدم وداع سایهٔ طوبی همی‌کند

خضر از کنار چشمه حیوان همی‌رود

صحرا و شهر فتنه و غوغای مردم است

تا خود چه داوری‌ست که سلطان همی‌رود

دیدی که آدمی چه کشد در وداع جان

بر ما ز هجر یار دو چندان همی‌رود

دردا که گوهری‌ست گران‌مایه صحبتش

دشوار دست داده و آسان همی‌رود

این می‌کشد مرا که درین غصه یار نیز

پر آب کرده چشم و پریشان همی‌رود

امیدوار باش درین حال ای همام

کاین جور روزگار به پایان همی‌رود

در موسم بهار کند عاقبت رجوع

حسنی که در خزان زگلستان همی‌رود

 
 
 
جامی

آن ترک شوخ بین که چه مستانه می‌رود

شهری اسیر کرده سوی خانه می‌رود

هر جانبی که جلوه‌کنان روی می‌نهد

با او هزار عاشق دیوانه می‌رود

جانم ز تن رمید به سودای خال او

[...]

اسیر شهرستانی

صبح است و فیض گریه مستانه می رود

خون هوا زکیسه پیمانه می رود

یاران هزار داد شکایت کجا برم

ز این کهنه آشنا که چو بیگانه می رود

گل گل شکفته نام خدا دور چشم بد

[...]

اقبال لاهوری

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از اقبال لاهوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه