اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
روح پاک است مصور شده از بهر نظر
ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر
هر دو را از لب شیرینْت گذر بر شکر است
هر حدیثی که رود پیش هوادارانت
بجز افسانه عشق تو همه دردسر است
رشکم آید که نظر بر دگری اندازی
یا از آیینه که از عکس رخت بیخبر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و بیان میکند که چهره معشوق از خورشید هم دلرباتر است. شاعر اشاره میکند که روح معشوق با زیباییاش به انسانها الهام میبخشد و زیباییاش فراتر از آن است که قابل توصیف باشد. او همچنین سخنان معشوق را نماد زندگی میداند و میگوید که هیچ چیز به اندازه عشق معشوق نمیتواند به دل هوادارانش آرامش دهد. در پایان، شاعر به حسادت و غبطه اشاره میکند که وقتی میبیند معشوق ممکن است به دیگری نگاه کند، دلش پر از نگرانی میشود.
هوش مصنوعی: اینک آن چهرهی زیبای محبوب که شایستهی نگاه و توجه است، آیا ماه چه ارزشی دارد در برابر زیبایی او که از خورشید هم بیشتر است؟
هوش مصنوعی: روح انسان به قدری باصفا و نورانی است که برای زیباترین نگاهها آفریده شده است، وگرنه این زیبایی که میبینی، فراتر از زیباییهای ظاهری و چهرهی انسانهاست.
هوش مصنوعی: سخنان تو همچون آب حیات هستند و نفس تو معطر به مشک و عطر، و هر دوی اینها از لبت که شیرین است عبور میکنند و به شیرینی میرسند.
هوش مصنوعی: هر گفتاری که به محبوبانت برسانی، جز داستان عشق تو، همهاش مشکل و دردسر است.
هوش مصنوعی: دلم میخواهد که به کسی دیگر توجه کنی، یا از آینه که از تصویر تو بیخبر است، به آن نظر بیندازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.