حسنی که هست روی تو را بینهایت است
خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت
ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
من فارغم ز مصر که در دولت لبت
امروز کان قند و شکر این ولایت است
افکند سایه زلف تو بر عارض خوشت
ظلمت نگر که نور مهش در حمایت است
من کیستم که دست به زلفت کنم دراز
بویش صبا اگر به من آرد کفایت است
از بهر عاشقان تو در شرع کفر و دین
اوصاف روی و موی تو محکم روایت است
هشیار کی شود دل سرگشته همام
چون مستیش ز نرگس مستت کفایت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و سحر خیزی معشوق اشاره دارد و شاعر از ویژگیهای شگفتانگیز و دلربای او سخن میگوید. او به خوبیها و جذابیتهای معشوق اشاره میکند و زیباییهای او را با چیزهای دیگر مقایسه میکند. به طور کلی، شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را از عشق و زیبایی معشوق بیان کرده و به دوست داشتن و تأثیر آن بر زندگیاش اشاره میکند. در انتها، شاعر به سرگشتگی و شیفتگی خود در محبت او میپردازد.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات بسیار فراتر از زیبایی گلهاست، اما در اینجا تلخی و ناامیدی به شدت مشهود است.
هوش مصنوعی: داستانهای خسرو و شیرین از حد و اندازهی خود فراتر رفته و روایت چهرهی تو نیز همانند آن داستانهاست.
هوش مصنوعی: من از مصر جدا شدم، چون در سرزمین تو امروز شیرینی و لذت وجود دارد.
هوش مصنوعی: زلفهای تو سایهای بر چهرهی زیبای تو افکندهاند، نگاه کن به این تاریکی که نور ماه در کنار آن از تو حمایت میکند.
هوش مصنوعی: من کی هستم که بخواهم به زلف تو دست بزنم؟ فقط اگر نسیم بوی آن را به من برساند، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: برای عاشقان تو، در قوانین مذهبی و غیرمذهبی، صفات چهره و موی تو به طور قطعی نقل شده است.
هوش مصنوعی: دل سرگشته و گیج همام تا کی هشیار خواهد شد؟ چشمان مست تو کافی است تا این بیخبری را کنار بگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسنت چو اشتیاق دلم بینهایت است
وز عاشقان فراغت یارم به غایت است
با چشم مست و زلف پریشان نهادِ او
همرنگ میشویم چه جای کنایت است
عارف ز حال گوید و عالم ز دیگران
[...]
پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
[...]
از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر دلی که ناله نی بی سرایت است
ذرات را به وجد درآورد آفتاب
[...]
گم کرده را تیه ضلال از هدایت است
هر دل که بی محبت شاه ولایت است
شاها تویی که از پی تنسیق عالمت
سر رشتهٔ نظام به دست کفایت است
هر دشمنی که تهمت جرأت به خویش بست
[...]
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.