به معنی چون شود صورت مزین
چو قصری باشد از خورشید روشن
گل رنگین اگر بویی ندارد
نظر بر رنگ رخسارش میفکن
مپز دیگ هوس جز با ملیحی
نباید بینمک خود دیگ پختن
نظر جز پیش منظورم نیاید
چنین حسنی که وصفش میکنم من
دل از اندیشه دنیی و عقبی
تهی کردم چو او را گشت مسکن
خوش است از پاک بازان جانفشانی
ولی در پای یار پاکدامن
محبت از ره پرهیزگاری
چنان آید که نور از راه روزن
نخواهم آرزوی جان که حیف است
میان جان و جانان، دست و گردن
محبت بر هوا چون گشت غالب
همام از گلخن آمد سوی گلشن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد و بیان میکند که زیبایی او فراتر از ظاهر است. شاعر میگوید که نمیتوان به زیبایی ظاهری بدون توجه به ویژگیهای درونی و بوی خوش آن اهمیت داد. او همچنین بر این نکته تأکید میکند که عشق باید با خلوص و پرهیزگاری همراه باشد و این عشق حقیقتاً دل را از اندیشههای دنیوی پاک میکند. در نهایت، شاعر حس میکند که عشق واقعی نباید فقط به آرزوها محدود شود و باید به سمت معشوق حقیقی برود.
هوش مصنوعی: وقتی روح به زیبایی و کمال برسد، مانند یک قصر نورانی از تابش خورشید خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر چه گل زیبا و رنگین است، اما اگر بویی ندارد، نباید فقط به زیبایی ظاهریاش توجه کنی. نباید تمام توجهات را به رنگ و شکل او معطوف کنی.
هوش مصنوعی: هیچگاه برای برآورده کردن خواستههای خود نباید به سراغ کسی بروی مگر اینکه آن فرد ویژگیهای خاص و جذابی داشته باشد. تنها در این صورت است که میتوانی تلاش کنی تا به آرزوهایت برسی.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز آنچه در ذهنم دارم به این زیبایی نمیتواند باشد، تا آن را توصیف کنم.
هوش مصنوعی: دل را از فکر و خیال دنیا و آخرت خالی کردم وقتی که او (محبوب) به خانهام آمد.
هوش مصنوعی: سخت زیباست فداکاری از افرادی که پاکدامن هستند، اما این فداکاری در مقابل یاری که خود پاکدامن است، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: عشق از مسیر پرهیزکاری به وجود میآید، مانند نوری که از روزنهای وارد میشود.
هوش مصنوعی: من هیچگاه آرزوی جان را نخواهم کرد، زیرا در میان جان و معشوق، دست و گردن بیفایده است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر دل غالب شد، همانی که در دنیای سختی و رنج بود، به سوی شادی و زیبایی میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دو تا فسرده
بیک لون این سه گوهر بین ملون
غریبی می چه خواهد یارب از من؟
که با من روز و شب بسته است دامن
غریبی دوستی با من گرفتهاست
مرا از دوستی گشتهاست دشمن
ز دشمن رست هر کو جست لیکن
[...]
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
[...]
همیدون شخّهای کوه قارن
به چشمش همچنان آید که گلشن
ز مویش خانه گردد سنبلستان
ز رویش بوستان گردد شبستان
چو مشگین زلف پیش باد دارد
شود زو باغ و بستان سنبلستان
سپاه مهر او بر من بتازد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.