ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام
نی که بود مه که زو مهر کند نور وام
ماه فلک را قدی نیست چو سرو سهی
سرو سهی را رخی نیست چو ماه تمام
هر دو تو داری و بس نیست نظیر تو کس
طوطی جان در قفس شد شکرت را غلام
چون که پریشان شود زلف خوشت نیم روز
شبرو عیار را کار شود با نظام
باز نداند کسی نیم شب از نیم روز
پای چو بیرون نهی نیم شبی از مقام
نیست تنت ز آب و خاک هست همه جان پاک
گشت مجسم مگر روح لطیف همام
عاجزم از وصف تو یک سخنم بیش نیست
خاتم خوبان تویی ختم کنم والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش زیبایی و ویژگیهای خاص معشوق پرداخته است. شاعر با تشبیهات زیبا، معشوق را به ماه و سرو تشبیه کرده و او را بینظیر و حاکم این دنیا میداند. همچنین به زیبایی و لطافت معشوق اشاره میکند که فراتر از جنبههای مادی است. شاعر در انتها ابراز ناتوانی از وصف کامل معشوق میکند و میگوید که در نهایت او را «خاتم خوبان» میداند.
هوش مصنوعی: ماه از سمت مشرق سر برآورد، مانند چهرهات که کامل و بینقص است. اینجا اشاره به این دارد که هیچ کس به زیبایی و نورانیی تو نمیرسد، چرا که تو همانند ماهی هستی که منبع نور و مهر است.
هوش مصنوعی: ماه در آسمان قامت و قدی ندارد که به اندازه سرو بلند باشد و سروی که بهشتی است، چهرهای ندارد به زیبایی ماه کامل.
هوش مصنوعی: تو ویژگیهایی داری که هیچکس مانند تو نیست. طوطی جان در قفس، به خاطر تو، به خدمت تو درآمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که زلف خوش تو به هم بریزد، در نیمروز، آن کس که شبگرد و عیار است، کارش به هم میریزد.
هوش مصنوعی: هیچکس در تاریکی نیمهشب، تفاوتی با روشنایی نیمروز نمیبیند، وقتی که تو نیمهشب را از مقام خود بیرون کردهای.
هوش مصنوعی: بدن تو از آب و خاک نیست، بلکه جانت پاک است و تنها روح لطیف همام به تصویر درآمده است.
هوش مصنوعی: من از توصیف تو ناتوانم، تنها یک سخن دارم که تو بهترین هستی و کلامم را به همین جا ختم میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قافلهٔ شب گذشت صبح برآمد تمام
باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام
کاسه بدل شد به جام جام بدل شد به کام
خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام؟
خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام
بحر معانی گرفت همت طبعش تمام
دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام
تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر
ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح
[...]
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام
بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام
تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
[...]
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام
بلبل باغ سرای صبح نشان میدهد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.