من به اومید تو از راه دراز آمدهام
ناز بگذار دمی چون به نیاز آمدهام
رهروان را به شب تار دلیلی باید
من به بوی خوش آن زلف دراز آمدهام
شمع بی زحمت پروانه نباشد بنشان
کامشبی در هوس گفتن راز آمدهام
پیش از این هر نفسم بود خیالی و اکنون
با تو یک رنگ شدم وز همه باز آمدهام
مرغ دل بر سر زلفت به فغان میگوید
چیست تدبیر که در چنگل باز آمدهام
با دلم سلسله زلف تو گوید خوش باش
منم آن بند که دیوانهنواز آمدهام
عاشقان راست نمازی و دگر محرابی
بیش ابروی تو از بهر نماز آمدهام
جان حقیقت به لب چون شکرت خواهم داد
تا نگویی که به تزویر و مجاز آمدهام
تا فراق تو به غارت نبرد جان همام
به شفاعت ز در وصل تو باز آمدهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوی من بین که ز هجرت به گداز آمده ام
روی بنمای که پیشت به نیاز آمده ام
به سر زلف درازت کششی داشتمی
زان کشش به شبهای دراز آمده ام
از تو رفتم، چه کنم صبر چو نتوانستم
[...]
باز بر درگهت ای مایهٔ ناز آمدهام
خشمگین رفته به صد عجز و نیاز آمدهام
رفتن از رشک رقیب آمدن از غایت شوق
بارها رفتهام از آن در و بازآمدهام
کردهام طی به امید ره شوقت رحمی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.