گنجور

 
همام تبریزی

ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام

نی که بود مه که زو مهر کند نور وام

ماه فلک را قدی نیست چو سرو سهی

سرو سهی را رخی نیست چو ماه تمام

هر دو تو داری و بس نیست نظیر تو کس

طوطی جان در قفس شد شکرت را غلام

چون که پریشان شود زلف خوشت نیم روز

شب‌رو عیار را کار شود با نظام

باز نداند کسی نیم شب از نیم روز

پای چو بیرون نهی نیم شبی از مقام

نیست تنت ز آب و خاک هست همه جان پاک

گشت مجسم مگر روح لطیف همام

عاجزم از وصف تو یک سخنم بیش نیست

خاتم خوبان تویی ختم کنم والسلام