گنجور

 
حیدر شیرازی

مرا در موردستان گلستانی است

که گل چون روی او در گلستانی نیست

دلم بربود و جانم زنده گردد

اگر آید برم، کآرام جانی است

رخش باشد چو خورشید آشکارا

ولی از چشم نامحرم نهانی است

اگر طوطی سخن گوید ز شکر

بر گفتار او شیرین زبانی است

چو روی مه وشت گلزار خوبی است

چو قد دلکشت سرو روانی است

بیا آخر زمانی در بر من

که ترک جان کنم کآخر زمانی است

برو حیدر به کوی عشقبازان

به ترک جان بگو چون دلسِتانی است