گنجور

 
حیدر شیرازی

نباشد در جهان همچون تو یاری

بتی، سنگین دلی، سیمین عذاری

سمن بویی، به قد سرو بلندی

گل اندامی، به رخ رشک بهاری

رقیبش خار و او گلبرگ خندان

ملامت می کشم از دست خاری

به ترک اختیار خویش کردم

که از عاشق نیاید اختیاری

محقق جان برافشانم ز غیرت

چو بینم بر گل رویش غباری

کنارش در میان گیرم به مستی

میانش گر ببینم در کناری

اگر حیدر سخن گوید ز لعلش

کنم در گوش جان چون گوشواری