در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
از جنون من و حسن تو سخن بسیارست
قصه ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست
گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند
کی گذاریم؟ که آن داغ کم از مرهم نیست
بسکه سودای تو دارم غم خود نیست مرا
گر ازین پیش غمی بود کنون آنهم نیست
من، که امروز هلاک دم جان بخش توام
دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست
غنچه خرمی از خاک هلالی مطلب
که سر روضه او جای دل خرم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد و غم ناشی از آن صحبت میکند. شاعر میگوید که در دل کسانی که از عشق بیخبرند، تنها غم وجود دارد و در عشق تو، ما از دنیا بیخبر شدهایم. او اشاره میکند که خاک آدم برای عشق تو آفریده شده و هر که در مسیر عشق تو قرار نگیرد، انسان نیست. همچنین به جنون و داستان عاشقانهاش با محبوبش اشاره میکند و میگوید که داغ عشقش کم از مرهمی که طبیبان بسازند نیست. شاعر تاکید میکند که عشق او به محبوبش آنقدر عمیق است که غمهای پیشین از یادش رفته و در حال حاضر تنها در عشق او هلاک شده است. در نهایت، او به دنبال آرامش و خرمی در عرصه عشق است و بیان میکند که جایی برای دل خوش در روضه عشق او نیست.
هوش مصنوعی: در دل ناآگاهان، فقط غم و اندوه وجود دارد و جز درد عشق تو، ما هیچ آگاهی از دنیا نداریم.
هوش مصنوعی: انسان را از خاک درست کردند و هدف از آن عشق تو بود. اگر کسی نتوانسته باشد به عشق تو برسد، حقیقتاً انسان نیست.
هوش مصنوعی: دیوانگی من و زیبایی تو داستانهای زیادی دارد و داستان ما کم از داستان لیلی و مجنون ندارد.
هوش مصنوعی: اگر پزشکان برای درمان درد تو به سراغ من بیایند، آیا میتوانیم این درد را فراموش کنیم؟ چرا که آن درد کمتر از درمان نیست.
هوش مصنوعی: چنان در فکر و عشق تو غرق شدهام که دیگر به غم و اندوه خودم توجهی ندارم. اگر قبلاً هم غمی داشتم، حالا دیگر آن هم برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: من که امروز به خاطر نفس حیاتبخش تو از بین میروم، چه کاری میتوانم بکنم؟ چون نفس او مانند نفس تو نیست.
هوش مصنوعی: غنچهای که نشانهای از زیبایی و شادابی است، از خاک تیرهای به وجود آمده که در حقیقت، جای دل شاد و خرم نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست
وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست
انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست
گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
[...]
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
[...]
من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست
خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست
مردم دیده برون میکنم از خانهٔ چشم
تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست
دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است
[...]
هر که با جام می لعل لبش همدم نیست
در حریم حرم حرمت ما محرم نیست
دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش
سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست
کمر صحبت این راه ببندی ور نه
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.