سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی
به رخسار جهانافروز عالم را بیارایی
به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل
تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی
مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن
به جان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی
مگر جانی، که هر جا آمدی ناگه برون رفتی؟
مگر عمری، که هر گه میروی دیگر نمیآیی؟
چه خوش باشد که اول بر من افتد گوشه چشمت!
سحر چون نرگس زیبا ز خواب ناز بگشایی
دل از درد جدایی میکشد آهی و میگوید
که: تنهایی عجب دردیست! داد از دست تنهایی!
هلالی آید و هر شام سوی منظرت بیند
که شاید چون مه نو از کنار بام بنمایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به زیبایی و جذابیت محبوبی اشاره دارد که در صبحگاهان مانند خورشید به دنیا میآید و بر زیباییهای آن میافزاید. شاعر از زیبایی محبوبش میگوید و احساسات عمیق خود را در مورد عشق و تنهایی بیان میکند. او به مطیع بودن در برابر خواستههای محبوب اشاره میکند و از درد جدایی و تنهایی گلایه میکند. در نهایت، شاعر آرزو میکند که محبوبش هر صبح مثل یک نرگس زیبا از خواب بیدار شود و به او نگاهی بیندازد.
هوش مصنوعی: در صبح زود که تو مانند خورشید از خانه خارج میشوی، با چهرهات زیبایی و روشنی را به جهانیان میبخشی.
هوش مصنوعی: خدا را شکر که موجودی زیباتر از سرو و گلی را آفریده است! این چه لطفی است که به زیبایی و جذابیت افزوده شده است.
هوش مصنوعی: تو به من میگویی که جانم را فدای تو کنم و از احساساتم به خاطر تو بگذرم. اما من به جان و دل خودم، هر چه که بگویی و هر چه که بخواهی، گوش میدهم و عمل میکنم.
هوش مصنوعی: آیا تو با جان خود هر بار که وارد میشوی ناگهان خارج میشوی؟ آیا تو با عمر خود با هر بار رفتن دیگر نمیگردی؟
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که نگاه زیبای تو ابتدا بر من بیفتد! وقتی سحرگاه مانند گل نرگس زیبا، از خواب ناز بیدار میشوی.
هوش مصنوعی: دل از غم دوری نالهای میکند و میگوید که: تنهایی چقدر دردناک است! ای درد از دست تنهایی!
هوش مصنوعی: ما هر شب منتظر میمانیم تا شاید هلال ماه پدیدار شود و از کنار بام تو دیده شود، مانند ماه نو که به طرزی زیبا نمایان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.