چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی
بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی
هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت
خود را چو روز اول بیگانه مینمایی
جان منست جانان، تا او جدا شد از من
جان هم ز تن جدا شد، فریاد ازین جدایی!
افتاده ام ز وصلش در محنت رقیبان
دولت مرا نسازد، ای بخت بد، کجایی؟
در کوی عشقبازی از نام و ننگ بگذر
با یکدگر نزیبد رندی و پارسایی
تا دیده ام، هلالی، خود را گدای کویش
سلطان وقت خویشم، خوش وقت این گدایی!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره بیوفایی و جدایی در روابط عاشقانه صحبت میکند. شاعر بیان میکند که آشنایی با خوبان، گاهی از بیگانگی بهتر است و باوجود تلاش برای نزدیک شدن به عزیزش، او همچنان احساس جدایی میکند. جدایی از محبوب باعث درد و رنج او شده و او حس میکند بختش بد است. شاعر از علاقه و عشقش به معشوق سخن میگوید و به بیاعتباری نام و ننگ در دنیای عشق اشاره میکند. در نهایت، او خود را گدای عشق میداند و احساس رضایت از این وضعیت دارد.
هوش مصنوعی: در میان انسانهای زیبا و شایسته، بیوفایی و فاصله از دیگران به مراتب بهتر از این است که با آنها آشنا باشی.
هوش مصنوعی: هر روز سعی میکنم با خودم آشنا شوم، اما تو هنوز مثل روز اول برای من غریبهای به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: عشق من جانان من است. وقتی که او از من دور شد، جان من نیز از تنم جدا گشت. این جدایی بس دردناک است!
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی از او در عذاب و رنج رقبای خود هستم؛ خوشی و شادکامی نصیبم نمیشود. ای بخت بد، کجایی که کمکم کنی؟
هوش مصنوعی: در فضای عشق و عاشقی، از ملاحظات و افتخارات گذر کن. در اینجا، همسفر بودن با دیگری بهتر از آن است که به رفتارهای خودپسندانه و خودمحورانه بپردازیم.
هوش مصنوعی: از زمانی که چشم باز کردهام، خود را به عنوان گدا و در خدمت کوی سلطانی میبینم. در حقیقت، از اینکه در این وضعیت هستم و به این زندگی گدایی مشغولم، بسیار خوشحالم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.